خاطرات نگفته
عکس هایی ازپارک
5شنبه با بابایی رفتی فضای سبز روبه رو خونمون و زحمت کشید و چند تا عکس از دختری گرفت. ظاهرا در پارک هندونه نذری می دادن و شما هم بی نصیب نموندین. ...
عکس ها ی آتلیه
سلام عزیزم، الان با بابایی رفتی پارک و من فرصتو غنیمت شمردم و عکسهایی ( در تاریخ 12 تیر به اتلیه رفته بودیم) که امروز بابا از اتلیه گرفت و برات میذارم. ...
عید فطر و سفر به نجف اباد
دختر نازم سلام. عید فطر به همراه اقا مجید (پسر عمه من) و مادر رفتیم نجف اباد خونه خاله.سه شنبه نزدیکای ظهر حرکت کردیم. تو راه خیلی اذیت میکردی و همش می خواستی از ماشین پیاده شی. یه جا که منتظر اقا مجید بودیم بابا برات مقوا پهن کرد و نشستی رو مقواها و کلی خوشحال شدی ازت عکس گرفتیم ولی بابا همشو پاک کرد اینم قیافه من. پنج شنبه رفتیم باغ پرندگان وقتی این همه پرنده دیدی خیلی خوشحال شدی و با انگشتت اشاره می کردی و می گفتی جوجو ...
راه رفتن
سلام ملوسکم، چند تا خبر خوش: اول اینکه صاحب چهارمین دندون شدی و دوم ، دیشب بهت گفتم بگو مامان و بعد از من تکرار کردی و کلی ذوق کردم و که و هورا و سومین خبر که هم و خوبه و هم خوب نیست اینکه تعداد قدم هایی که به تنهایی برمی داری بیشتر شده و هی می خوای تو خیابون یا مرکز خرید خودت راه بری. 5شنبه رفتیم مرکز خرید و اصرار می کردی که راه بری. از اونجا ادمهایی که از طبقه پایین رد می شدن و نگه می کردی و می خندیدی دیروز رفتیم چیکو پاسداران تا برات یه چیزایی بخریم وقتی از فروشگاه اومدیم بیرون و خواستیم سوار ماشین بشیم گریه کردی و خواستی راه بری. ...